یه روز تعطیل و رفتن به تماشای قو 92/10/27
برسای مامان نفسم یه جمعه آفتابی من و شما و باباییو عزیزجون که شب قبلش اومده بود خونمون که هم بابای ببردش دکتر و هم شما را ببینه با همدیگه رفتیم تماشای قو های مهاجر یه زمین کشاورزی بزرگ کلی قو اومده بودند خیلی قشنگ بودند
مثلا شما رو برده بودیم قو ببینید و اصلا جلب توجه نکرد برات البته یکم ازما دور بودند شما فقط مردم و آبو نگاه میکردی مامانی
اینم عکسات با باباییو مامانیو عزیزجون
بعد از تماشای قو ناهار با شما رفتیم رستوران و شمام رو میز نشسته بودی و کلی شلوغ میکردی و میخواستی همه چیزو بگیری یه زرم بهت کباب دادم چقدر خوشت اومده بود دهنتو باز مبکردی یعنی بازم میخوام مامان فدات بشه عشقم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی