کارای این روزهای آقا برسا
عزیز دل مامان روز به روز داری بزرگتر میشی و شیرنتر و عزیزتر. یک ماه دیگه یکساله میشی هنوز راه نمیری تلاشیم برای راه رفتن نداری البته چون شما تمام کارهای را یکدفعه انجام دادی شایدم را ه رفتنتم به همین صورت باشه گلم .
از دیروز هر چیزی رو که نباید دست بزنی و میگم برسا مامان دست نزن چیه ؟میگی بووووه فدات شم لپتو باد میکنی و نفستو میدی بیرون و میگی بووووو
بیرونم که میریم میگی ددی و کلی ذوق میکنی و میگم برسا جون کجا میریم مامان فدات شه میگه ددی
از علاقه هاتم که چی بگم عاشق ماشینو دوچرخه و موتور شدی عجیب پسر بودنت و همین الان نشون دادی مثلا یکبار پارک ماشین شارژی سوارت کردیم هر کار کردیم پیاده نشودی وقتیم پیاده میکردیمت یکسره جیق و گریه میکردی نمیدونستیم چیکار کنیم با هزار کلک پیادت کردیم ولی باز گریه کردی شیر بهت دادم خوابیدی و لی تا نیم ساعت بیدار میشدی و گریه میکردی. یه بارم خیابون یه دوچرخه دیدی خودتو مینداختی طرفش که سوارم کن
الهی مامان فدات بشه با تمام وجودم دوستت دارم برات میمیرم