آقا برسا عزیز دل مامانآقا برسا عزیز دل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برسا نفس مامان و باباش

عکسهای تولد آقا برسا با تم ماشین مک کویین

جنش تولدت با 20 روز تاخیر 93/5/23 برگزار شد کلی مهمون دعوت بودند حدود 80 نفر چون سرم خیلی شلوغ بود نتونستم از کیک و پذیرایی عکس قشنگ بگیرم  راستی شب جشنتم که عمتهات و عموت اینا خونمون بودند باند شدی چند قدم برداشتی. روز چشنم زیاد حال نداشتی و گریه میکردی و میخواستی بخوابی وقتیم دایی نیما یا بابایی رو میدیدی هن هن میکردی که منو ببرین بیرون ماشین سواری خیلی خسته شده بودی از اینکه همه بغلت میکردن یل میبوسیدنت.  ...
6 شهريور 1393

تولدت مباررک گلم

پسرم گلم جونم یکسالگیت مبار ک 3-5-1393   عزیزم یکساله شدی ٰ، یک سال با تمام لحظات خوب با تو بودن گذشت از روزی که تو بیمارستان برای اولین بار دیدمتم با به الان بهترین روزهای زندگی منو بابایی بوده .  دیگه  داری بزرگ میشی و با مزه و شلوغ همه دوست دارن و میخوان که براشون بخندی و شیرین بازی در بیاری  کارایی که انجام میدی  دست و پا و گوش و بینی و چشمتون میشناسی علاقتم به ماشین دوچرخه موتور روز به روز بیشتر میشه و هر کدوم از اینارو ببینی یا سوارت کنند کلی ذوق میکنی و یکسره میگی "هن هن هن هن" با تمام وجودت.  عمو مصطفی موتور داره میگم برسا عمو چی داری دستت...
10 مرداد 1393

کارای این روزهای آقا برسا

عزیز دل مامان روز به روز داری بزرگتر میشی و شیرنتر و عزیزتر. یک ماه دیگه یکساله میشی هنوز راه نمیری تلاشیم برای راه رفتن نداری البته چون شما تمام کارهای را یکدفعه انجام دادی شایدم را ه رفتنتم به همین صورت باشه گلم .  از دیروز هر چیزی  رو که نباید دست بزنی و میگم برسا مامان دست نزن چیه ؟میگی بووووه  فدات شم لپتو باد میکنی و نفستو میدی بیرون و میگی بووووو  بیرونم که میریم میگی ددی و کلی ذوق میکنی و  میگم برسا جون کجا میریم  مامان فدات شه میگه ددی از علاقه هاتم که چی بگم عاشق ماشینو دوچرخه و موتور شدی عجیب پسر بودنت و همین الان نشون دادی مثلا یکبار پارک ماشین شارژی سوارت کردیم هر کار کردیم پیاده ...
28 خرداد 1393

تعطیلات 14-15 خرداد

پسر گلم تعطیلات خرداد با دلسا اینا رفتیم سرعین سه شنبه بعد ازظهر را افتادیم شب بندر انزلی موندیم و صبح زود را افتادیم هوا خیلی خوب بود بارونم میومد گردنه حیران صبحانه خوردیم تو اون و هوا خیلی چسبید شمام که چون تو ماشین حسابی کلافه شده بودی وقتی از ماشین پیاده شدیم کلی خوشحال شدی و شلوغ میکردی اصلا آروم نمیشدی ظهر رسیدیم سرعین هتل گرفتیم عجب هوایی بود واقعا آدم لذت میبرد غروب هوا خیلی سرد میشد وقتی بیرون میرفتیم کلی لباس و کاپشن تنتون میکردیم خیلی شلوغ بود و خیلی خوش گذشت چقدر شبای سرعین و دوست داشتیم جمعه ظهر راه افتادیم به سمت خونه و 4 صبح شنبه رسیدیم. درحال بلال خوردنی آخه شما بلال برات زوده گلم مابقی عکسا در ادامه مطلب&...
22 خرداد 1393

یه اتفاق بد - انسداد مجاری چشم سمت راست

گل پسرم الهی مامان فدای اون چشمات بشم که ازش اشک میاد از 27/1/93 از چشم راستت اشک میاد و چرک جمع میشه رفتیم دکتر گفت چیزی نیست و شاید گردو خاک رفته باشه یا حساسیت فصلی باشه دوتا قطره ویه پماد داد و مامان به اون چشمای قشنگت زد و خوب شد و دیگه اثری از اشک نبود تا چند روز پیش دیدم دوباره از چشمت اشک میاد و شدیدتر شده بردیم پیش فوق تخصص بیماری چشم دکتر خلیلی تو مطب تا نوبتمون بشه شما کلی کلافه شده بودی چون میخواستی بزاریمت پایین تا همه جا سرک بکشی و هم خوابت میومدو نباید میخوابدی تا کلی خواهش منشی کردیم تا مارو فرستاد داخل ولی شمام دیگه حسابی اعصابت خورد شده بود برا همین موقع معاینه کلی گریه کردی -دکتر گفت مجاری اشکتت مسدوده و دیر اومدین باید ت...
8 خرداد 1393

اولین دندون در 9 ماه و 29 روزگی

عزیز دلم گل پسرم اولین دندونت مبارک هورااااااااااااااااااااااااااااااااا   گل پسرم از جمعه هفتی قبل دیدم تب داری و گلوتم چرکی شده شدید فکر کردم سرما خوردی برم دکتر گفت مریض نیست شاید حساسیت باشه نگو شما داشتی دندون در میاوردی هیچ کس فکرشم نمیکرد چون شما هیچ علائمی از دندون در آوردن نداشتی فقط یه کوچولو لثه هات تیز شده بود ولی تو یه هفته یه دندون کوچولو در آوردی 
2 خرداد 1393

آقا برسا در ماههای هشت و نه

عزیز دل مامان اخرای ماه هشتم شما نزدیک عید بود و ما منتظر عید امسال که 3تایی شدیم رو با شما جشن بگیریم شمارم مامانی برای اولین عیدت داشت آماده میکرد پس اولین سلمونیتو قبل عید با بابایی و دایی نیما و دایی محسن رفتی اولش پسر خوبی بودی و گریه نکردی و بعدش کلی گریه کردی اینم عکست کنار سفره هفت سین جون مامان اینجام عید دیدنی رفتیم خونی دلسا اینا، رفتیم پیش خونشون دریا و کلی عکس گرفتیم  یه روزم تو عید که هوا خوب بود با دلسا اینا رفتیم پارک جنگلی نوشهر شمام که طبق عادت تو ماشین مامانو اذیت کردی ولی اونجا پسر خوبی بودی و در نهایت 13 بدر که باخاله های مامان بابا و بچه هاشون رفیم پارک جنگلی کشپل اونجام شما پسر خوبی بودی و ...
24 فروردين 1393

اولین کارایی که یاد گرفتی

پسر عزیزم گل مامان اخرای هفته آخر هفت ماهگیت دست دادن یاد گرفتی و دستمو نو میاریم میگیم برسا دست بده قشنگ دست میدهی البته بعضی وقتام خودمونو بکشیم اصلا دستمونو نگاه نمیکنی که دست بدی  بوسیدنم داری یاد میگیری گلم لباتو باز میکنی و میزاری رو صورتمون وقتی میگیم برسا مامانو ببوس  ...
11 اسفند 1392