آقا برسا در ماههای هشت و نه
عزیز دل مامان اخرای ماه هشتم شما نزدیک عید بود و ما منتظر عید امسال که 3تایی شدیم رو با شما جشن بگیریم شمارم مامانی برای اولین عیدت داشت آماده میکرد پس اولین سلمونیتو قبل عید با بابایی و دایی نیما و دایی محسن رفتی اولش پسر خوبی بودی و گریه نکردی و بعدش کلی گریه کردی
اینم عکست کنار سفره هفت سین جون مامان
اینجام عید دیدنی رفتیم خونی دلسا اینا، رفتیم پیش خونشون دریا و کلی عکس گرفتیم
یه روزم تو عید که هوا خوب بود با دلسا اینا رفتیم پارک جنگلی نوشهر شمام که طبق عادت تو ماشین مامانو اذیت کردی ولی اونجا پسر خوبی بودی
و در نهایت 13 بدر که باخاله های مامان بابا و بچه هاشون رفیم پارک جنگلی کشپل اونجام شما پسر خوبی بودی و فقط همه جا رو زیر نظر داشتی گلم
عزیز دلم الان که دارم این مطلبو میزارم شما پیش من خوابیدی و از این پهلو به اون پهلو میکنی هفتی بعدم 9 ماهگیت تموم میشه الان دیگه جهار دست وپا میری، از حالت دراز کشیده میشینی، با گرفتن دستای کوچولوت به جایی قشنگ بلند میشی فقط چون هنوز نمیتونی راه بری و میخوای جا بجا بشی میفتی زمین مامان باید کلی مواطبت باشه جون دلم